

ما را که بجز توبه شکستن هنری نیست / با زاهد بی مایه شکستن ثمری نیست
برخیز جز این چاره نداری که در این حال / جز جام می و مطرب و ساقی خبری نیست . . .
آسمان امشب به حالم گریه کن
روح تبدار مرا پاشویه کن
آتش افکند عاشقی بر حاصلم
گریه کن بر مجلس ختم دلم
گریه کن بر من که روحم تیر خورد
سایه احساس من شمشیر خورد
شوخ چشمی بی شکیبم کرده است
با خودم حتی غریبم کرده است
شوخ چشم است و دلم در چنگ اوست
هرچه هست ازچشم پر نیرنگ اوست
آه آن بلا آن درد سینه سوز
از کجا آمد نمی دانم هنوز
شاید از نهتوی جنگل های راز
شاید از پشت کپرهای نـــیاز
او که با اینه ها فانوس بود
چشم او یک کاسه اقیانوس بود
آمد و بر پشت بامم پر کشید
از سر پرچین قلبم سر کشید
آمد و زود از سر نعشم گذشت
بی وفا سیلی خورم کرد و گذشت
آمد و بر پشت پایش گم شدم
از جنون ورد لب مردم شدم
رفت و طاق عشق من آوار شد
رفت و منصور دلم بر دار شد
رفت و کوه طاقتم را باد برد
یوسف امید من در چاه مرد
این هم از یک عمر مستی کردنم
باز هم شبنـــم پرستی کردنم
ای دل شوریده مستی می کنی؟
باز هم شبنم پرستی می کنی؟
رام هر کس کی شود آهوی دشت
ای دل بیچاره دیدی بر نگشت
من که گفتم این پرستو رفتنیست
من که گفتم این بهار افسرد نیست
من که گفتم ای دل بی بند و بار
عشق یعنی رنج یعنی انتــحار
عشق خونت را دواتت می کند
شاه باشی عشق ماتت میکند
آه عجب کاری به دستم داد دل
هم شکست وهم شکستم داد دل...